قصه عشق به یک غریبه اشنا

قصه عشق به یک غریبه اشنا


مینویسم قصه ی عشقم را امشب

قصه ی عشق به یک اشنا

شایدم عشقی غریبه

یا که نه قصه ی عشق به یک غریبه اشنا

نزد اشنا رفتمو گفتم ای اشنا قلب من برای تو !نگاه من تصویر تو! روح من تقدیم تو! اصلا هر چه که دارم مال تو

گوشه چشمی را به من کن

سرش چرخاندو نگاهی به من انداخت

گفتش تو کیستی؟ تو که هستی که در خانه ی من محبت را گدایی میکنی

گفتمش من اشنایم! ان اشنای روزهای دیرین

اشنای دوران کودکی،نوجوانی و کمی هم از جوانی

یادتان نیست!عهد ما بر سر ان چشمه اب شیرین

عهد انکه با همیم!عهد انکه یار همیم

گفتا که در قلب من جای تو نیست!گفتا که

! دور شو از من!دور شو!من غریبم!من برای تو غریبم

تو چه میدانی که عشق چیست؟تو چه میدانی که یار کیست؟

گفتمش اری تو غریبی!تو برای من غریبی

ای غریبه حالا حرف من را هم تو گوش کن!حرف دل گویم تو گوش کن

همچو ان روزهایی که تو از عشق میگفتی و من میشنیدم

ان روز که بی وداع از من رفتی چه میدانی که من چه ها کشیدم

ان سالها که نبودی تو چه میدانی که من رنجها کشیدم

ای غریبه هر روزدر حسرت صدای تو!هرروز در حسرت چشمان تو!هر روز در حسرت سیمای چون شیدای تو

تو چه میدانی که من درد فراغ را کشیدم؟

هرشب و هرروز دست به دامان رب تعالی میشدم

گفتم برگرددو غم حجران به پایان برسد!بیاید و نا امیدی به پایان برسد

اهسته با خود زمزمه کردم ان شب:خدایا بیاید انگونه مست!بیاید هرطور که هست

بیایدبد و خوبش پای من!بیاید خیر و شرش مال من

انشب که تو تو را ازدر خانه ی رب گدایی کردم نمیدانستم عاقبت این چنین میشود که محبت از در خانه ی تو گدایی میکنم 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : دانیال تاجیک
تاریخ : دو شنبه 15 ارديبهشت 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: